کاش ...

کاش تو تمام لحظه هایی که نگاهت همچون همنواز تمامی لحظه هایم کنارم بود میتونستم بگم وقتی نباشی تمومه واسم دنیا اما هر بارم که گوشه ای و به بهونه ای خواستم تلنگری از هیاهوی این دل سراسر بارونی رو بهت بگم...فقط خنده روی لبهام و که تزیینی برای گم کردن درد این جزیره تنهایی هام  بود رو میدیدی و به نگاهی میگرفتی بازی عشقی رو که در هر لحظه از لحظه های بی تو بودنم شروع به ساختن بهشتی که با تو اومدنت برای همیشه و حالایی که به انتظار برگشتنتم هنوز هم...

کاش میدونستم فردایی هم هست که تمام زیبایی ها و قشنگی با هم بودنمون رو نشون کرده که تو یه چشم به هم زدنی به راحتی شکارش کنه و منو تو تمام این مدت فقط با تمام خاطرات تو و با تو بودنم و تداعی بکنه .....

کاش که فقط بدونی از این دل طوفان زده بارونی....

که هنوز هم به یادت زنده ام....

 

.....

قصه دلتنگیت را خوب من ، بگذار و بگذر


گریه دریاچه ها را تا به دامانت نبینم


کاشکی قسمت کنی غمهای خود را با دل من


تا که سیل اشک را زین بیش مهمانت نبینم


تکیه کن بر شانه ام ای شاخه نیلوفری رنگ

تا غم بی تکیه گاهی را به چشمانت نبینم

 

نگفتی نمی گم ها ... حقیقت های پنهونی

یه حرفایی همیشه هست 

که از عمق نگاه پیداست

از اون حرفای تلخی که

مثه شعر فروغ زیباست ...

از اون حرفا که می ترسیم ...

از اون حرفا که باید زد ...

از اون درد و دلای خوب ...

از اون حرفای خیلی بد ...

نگفتی نمی گم ها

حقیقت های پنهونی ...

از اون حرفا که می دونم ...

از اون حرفا که می دونی ...

همیشه آخر حرفا پر از حرفای ناگفته ست ...

همیشه حال ما اینه همیشه دنیا آشفته ست ...

 

همیشه چشمهایی بود که عاشقانه مرا نگاه میکرد

همیشه صدایی بود که مرا آرام میکرد،

همیشه دستهایی بود که دستهای سردم را گرم میکرد

همیشه قلبی بود که مرا امیدوارم میکرد،

همیشه چشمهایی بود که عاشقانه مرا نگاه میکرد

همیشه کسی بود که در کنارم قدم میزد ،

همیشه احساسی بود که مرا درک میکرد

حالا من و مانده ام یک دنیای پوچ ،

نه صداییست که مرا آرام کند و نه طبیبیست که مرا درمان کند

همیشه دلتنگی بود و انتظار ، همیشه لبخند بود و به ظاهر یک عاشق ماندگار

امروز دیگر مثل همیشه نیست ، حس و حال من مثل گذشته نیست

امروز دیگر مثل همیشه نیست ، می خواهم راست بنویسم از دل

هیچگاه نخواهم توانست فراموشت کنم

هر جایی رفتم با دیدنش یاد تو در خاطرم زنده میشد ،

همیشه آهنگی بود که با شنیدنش حرفهایت در ذهنم تکرار میشد

آن لحظه ها همیشگی نبود ،

اما عشق تو در قلبم ماندنی بود هست خواهد ماند ،

بودنت در کنارم تکرار نشدنی است

آری عشق های این زمانه همین است ، زود می آید و زود میگذرد؟

تا عشق تو آمد در قلبم، تو رفتی ، تا آمدم بگویم نرو ،رفته بودی ،

تا خواستم فراموشت کنم خودم را فراموش کردم

همیشه کسی بود که به درد دلهایم گوش میکرد ،

همیشه کسی بود که اشکهایم را از گونه هایم پاک میکرد ،

اینک من مانده ام و تنهایی ، ای یار بی وفای من کجایی ؟

یادی از من نمیکنی ، بی وفاتر از بی وفایی ، بی احساستر از تنهایی

دیگر نمیخواهم همیشه مثل گذشته باشم ، میخواهم زنده نباشم ،

میخواهم دائما پیش خودم بگویم که تا به حال کسی مثل تو را در قلبم نداشتم

میخواهم بی صدا و سخت بسوزم بی آنکه بدانی ...

میخواهم آدم بده قصه شوم تا تو راحت مرا از یاد ببری ...

میخواهم باز هم با عشق بگویم .......

این راه را نیز تنها بخاطر تو می پیمایم ...

بی آنکه مسیر من باشد ...

تنها برای تو و به خاطر تو ....

سخت است اما برای تو بودنش آرامم می کند ..!!!

دوستت دارم بی آنکه انتظاری باشد...

دوستت دارم بی آنکه تو باشی ...

دوستت دارم اما باید ....

تلخ

قصه ی تلخ ترانم بی تو از سکوت و مرگه

قصه ی شروع پاییز قصه ی بارون و برگه

شاید این تقدیر من بود که به روزگار ببازم

قصه ی  سکوت عشقو  توی تنهایی بسازم 


روزگار هم بی ترحم بین ما فاصله انداخت

پر پروازُ بهت داد  واسه ی من قفسی ساخت

رفتی و غرور چشمام بی تو بی صدا شکسته

با غروب تلخ چشمات بغض لحظه هام شکسته


غم سنگین جدایی دلم و دیوونه کرده

غربت ثانیه هام و اسیر زمونه کرده

با نگاه من غریبِ، روزا رو بی تو شمردن

بی نفسهای تو من هم آرزومه جون سپردن 


روزگار هم بی ترحم بین ما فاصله انداخت

پر پروازُ بهت داد واسه ی من قفسی ساخت

رفتی و غرور چشمام بی تو بی صدا شکسته

با غروب تلخ چشمات بغض لحظه ها شکسته

چرا

وقتی روزای رفته تورو یادم میاره

حس می کنم می لرزه دل واسه تو دوباره

کاشکی دلم می فهمید گذشته ها گذشته

اون که دلم می خواستش خیلی وقته رفته

 

خاطره های رفته باز میاد به یادم

نمی تونم بگذرم از تو آخه دل به تو دادم

شاید یه بار ببینمت تورو دوباره

آخه کجایی دل دیگه طاقت نداره

 

 

حيف از اون روزایی که رفت و

حس کردم تو هم میدی جلا

به همه اون گرد و غباری که مونده روی دلم

آخه با چه زبون حرفامو به بقیه بگم

تو که بودی یه روزی همه ی تار و پودم

حالا لعنت میکنم از با تو بودن

آخه یادشه روزی که دل مارو ربود

قسمش دادم و گفتم تورو به تار موت

تا آخرش دیگه تو هم با ما بمون

نذار خاطرات بینمون یه روز بشه حروم

اونم قبول کرد فقط با یک اشاره

پس خودت بگو حالا چرا حالم خرابه

چرا روز و شبم شده مثل کابوس مرگ

چرا باید بکشم من عذاب و درد

چرا این همه دارم سوالای بی جواب

که  گذاشتی واسه من توی بی مرام

 

 

وقتی رفتی من اینجا تنها موندم

از زندگی جا مونم ، دوباره برگرد ...

فکر می کردی جدا شدن آسونه

ببین دلم داغونه ، دوباره برگرد ...

 

 

هی بی معرفت واسه دیدار بعد

بگو ببینم کی بود که به دلش بی راهه زد

مگه تو نبودی می گفتی عشق داره جاذبه

پس چی شد ؟ حالا این همه فاصله حاصلش ؟

شده اون همه خاطره باطله ؟

آخه توکه منو نمی خواستی پس چرا

نگفتی دروغه همه ی اون قصه ها ؟

حالا منم و یه دل داغون پر درد

که شدم مثل دیوونه ها یه دوره گرد

آخه نکشیدی نمی دونی چه دردی داره

وقتی میبینی که عشقت از تو بیزاره

فقط میخواسته قلبتو بشکنه بره

تا که بکنی از زمین و زمان دیگه گله

بگو روزگار آخه چرا اینقدر بدی؟

چرا کردی همه خوشیاتو ازم دریغ؟

طلفک دلم که ساده بود و خواب

روی صورت عشقمم نقاب

ای خدا چرا قصه های ما شده عاقبت

مثل برگ و باد ...

 

 

نگو تو بر نمیگردی ، بی تو تنها شدم تنها

آره هستم من به یادت همه روزا همه شبها

نگو برگشتن محاله انتظار من خیاله

نگو قسمت من نبودی ته فنجون توی فاله

برگرد ... تو بمون ، عشق رو از چشام بخون

به خدا می میرم ببینمت با دیگرون ...

 

وقتی رفتی من اینجا تنها موندم

از زندگی جا مونم ، دوباره برگرد ...

فکر می کردی جدا شدن آسونه

ببین دلم داغونه ، دوباره برگرد ...

دقایق

این دقایق داره بد جور منو آزار میده

خونه بوی تو و عطر خوب دیدار میده

این دقایق خبر از نبودن یار میده

خبر از لحظه ی اتمام عشق بیمار میده

این آخریـــــــن دقایقـــــــــــه دووم بیــار

خدا برام  یارم و جونمو بیار

این آخرین دقایقه غصه نخور

نذار تموم شه رابطه دووم بیار

نذار اشکات منو داغون بکنه

حرفی بزن که منو آروم بکنه

ببخش اگه عاشق خوبی نبودم

بدی نکن اگه که من

لایق خوبی نبودم

غم شیرین ...

بخواب آروم که امشب من تورو میبوسم و میرم

بخواب آروم که با فردا سفر داری ولی بی من

یه بار دیگه قبل خواب صدایه قلبمو گوش کن

بزار فردا که نیستم من ، منو راحت فراموش  کن

 

من امشب از دلت میرم ، اگر چه بی کسم تنهام

یه کم دیگه تحمل کن ، منو با همه ی غم هام

حالا که راضی ای میرم ، اگه رفتنه تقدیرم

اگه این جوری خوشحالی ، خداحافظ غم شیرینم

 

تنهایی

می دونم یه وقتایی دلت برام تنگ میشه ...

تو خیابونو نگاه می کنی از پشت شیشه ...

اون که از پشت درخت ها می گذره شاید منم ...

که تنهایی دارم با یاد تو پرسه می زنم ...

!!!!

اسکله

آهای تویی که از چشات یه عمریه دوره دلم
به خاطر داشتن تو همیشه مغروره دلم
 
اسکله ناز چشات حریم امن قایقم
تو ساعت یه ربع عشق عقربه دقایقم
 
گرمی دستای تو رو به صدتا دنیا نمی دم
هر وقت که یارم تو بودی بی کسی رو نفهمیدم
 
نفهمیدم چجور گذشت بی کسی یا با کسی
نفهمیدم چجور گذشت قصه تلخ نا کسی
 
یهو یه موجی اومد و قایقو کند از اسکله
قایق من آواره شدالان یه عمره که تو گله
 
تو بند دل سلوله عشق حبس نگاتو می کشم
ولی بازم رو میله هاش عکس چشاتو می کشم
 
آی قصه بی سر وته شعر بدونه قافیه
برای مرگ این صدا نبودن تو کافیه
 
آهای نت هشتم من صدای سیم آخرم
یه روز میام هرچی غمه از روزگارت می برم
 

خود درگیری ...

منو درگیر خودت کن  تا جهانم زیر و رو شه

تا سکوت هر شب من با هجومت روبرو شه

بی هوا بدون مقصد سمت طوفان تو میرم

منو درگیر خودت کن تا که آرامش بگیرم

 با خیال تو هنوزم مثل هر روز و همیشه

هرشب حافظه ی من پر تصویر تو میشه

 با من غریبگی نکن با من که درگیر تو ام

چشمات و ازمن برندار من مات تصویر توام

 تو همین اینجایی همیشه با تو شب شکل یک رویاست

آخرین نقطه ی دنیا تو جهان من همین جاست

 تو همین جایی وهر روزمن به تنهایی دچارم

من و نزدیک خودم کن تا تو رو یادم بیارم ...

نقطه

سر خط ته خط هرجاش

نقطه ای پر رنگ کنار همه ی تنهاییم .......

گوش کن !!!

اینو می دونم که میدونی ...... یعنی از چشمام میخونی ...

که چقدر دیوووونتم  ..... ولی باز قدر نمیدونی ....

میدونم میدونی ... که اگه بخوای می تونی...

رو غرورت پا بذاری ... نری منو تنها بذاری...

نگو نمیدونی .....

کی شبا دلش می گیره ..

کیه دلواپسته ؟؟؟؟ ....

کی نباشی بی تو میمیره ...

نگو نمیدونی ....

کیه دل تنگه برات ....

کی واسه با تو بودن .....

با همه میجنگه برات ....

آروم آروم میری نمیگی بی تو میمیرم  ...

نمیگی اگه نباشی افسردگی می گیرم ..

تو کل دنیا برام تو یه دونه بودی ...

من مرد رویا و تو خانوم خونه بودی ....

کاش می دونستی ... چه سخته وقتی نیستی پیشم ...

وقتی می بینم تو با یکی دیگه ای چه حالی میشم ....

کاش می فهمیدی .... این احساسو که به تو دارم ....

تو بگووووو .... چجوری؟؟؟؟ یکی دیگرو به جات بیارم؟؟؟

دو سه روزه بیدار ....

عکس دو نفری ما روی دیوار ...

اینو می دونم که می دونی ...

یعنی از چشام می خونی ....

که چه قدر دیوونتم من !!!!

 

ای ترس تنهایی من

هر جا چراغی روشنه از ترس تنها بودنه

ای ترس تنهایی من اینجا چراغی روشنه

اینجا یکی از حس شب احساس وحشت می کنه

هرروز از فکر سقوط با کوه صحبت می کنه

جایی که من تنها شدم شب قبله گاه آخره

اینجا تو این قطب سکوت کابوس طولانی تره

من ماه میبینم هنوز این کور سوی روشنو

اینقدر سو سو می زنم شاید یه شب دیدی منو

هرجا چراغی روشنه از ترس تنها بودنه

ای ترس تنهای من اینجا چراغی روشنه

اینجا یکی از حس شب احساس وحشت می کنه

هر روز از فکر سقوط با کوه صحبت می کنه

نیلو.....

آهنگ دوستت دارم از فریدون ...

امان از دست سلی .... با این وضعیت یه دفعه این آهنگ رو گذاشت ...

یادش بخیر .... :)

صندلی ... من ... تنهایی

بر روی صندلی خاطراتم می نشینم ....

می نشینم و بر آنچه بر من گذشت می نگرم ...

گاه قطره ای گذرا بر چشمانم می بارد ...

گاه رنجیده بر خود و تنهاییم می سوزم ...

می نویسم از رفتن .... از رفتن به دیاری ناآشنا ...

جایی که هیچ فکر نمی کردم به آن راهی داشته باشم ...

همه و همه از خودم افروخته شد ...

افروختم و خودم کردم پس بر کسی عذابی نیست ...

هر آنچه نباید می شد .... شد

بعد از رودر رویی اول و قبول اشتباه از سمت مادرم هر سمت و سویی زدم تا از دستم نرود ..

باز هم قدمی اشتباه پشت اشتباه ...

بی گمان امشب بریدم ...

امشب دست به نابرابری بردم ....

تنهایی را در صندلی خاطراتم سر می کشم و در گوش خود زمزمه می کنم :

آری خودم کردم ... پس دردش را بکش ...

دست به سوی هیچ گمانی نمی برم ..

از امشب سکوت به روی می آورم .. آهسته می روم .. می آیم ... تا ...

آرزویی جز خوشبختی تو در دل ندارم ...

صندلی تنهایی بدان هرچه کردم برای بدست آوردنش بود ...

به اسم بچگی و بی عقلی مگذار ....

دوستت داشتم ... دارم ......

من گند زدم به همه چی

من و من ....

تقصیر کارم و چوبش را خود با شلاق روزگار می خورم ...

او را خوشبخت کن ...

تنها می نشینم و می بالم و می نالم ...

اما سکوتم از روی رضایتم نیست ....

درد دارم دردی عمیق که دیگر باکی از آن نیست ...

من .... اینجا .... می نشینم ...

برو و بدان از صمیم قلب جز خوشبختیت نمی خواهم ....

زمان مرا از یاد ببر و محو کن ...

من با صندلی خاطراتم عالمی دارم ..

می نشینم چشم به راه ...

چشم به راه روزی که سفید پوش بر سر راهم باشی ..

اشکی که روزی با دستانت پاک کردی را به خاطر بیاور ....

ترس نبود ...

امروز بود ...

اشکی که در آن روز بر چشمانم دیدی بعد از خاطرات ستاره ی کوچکم

این بود ...

تنها به تو و با تو هم آغوش شدم و بوسه بر وجودش نهادم ...

اشکی که تنها به این خاطر بود که امروز را تجسم کردم ...

طولانی نوشتم ...

حرف ها بسیار است ... حق با من نیست ... من گذر زمان هستم ...

چشمان زیبایت را ببند ...

برخیز ...

استوار به جلو برو ...

من بر روی همین صندلی می نشینم ...

همان پسر محکم ... استوار ... ساده ... و .....

ای قشنگ ترین آرزوی من ... !!!

.... نقطه ....

:)

...................................................................................................................

..................................................................................................................

...................................................................................................................

...................................................................................................................

...................................................................................................................

...................................................................................................................