اینم یه رمز دار دیگه

بازم از خودم پسورد بگیر

 

 

ادامه نوشته

تو تمام وجود من

برای من زیباتر از ریزش نم نم بارون،


قشنگتر از دشت و بیابون،


رنگ چشمون تو بوده.


برای من زیباتر از طلوع خورشید بین کوهها...


آب جاری توی رودها...


شوق اشکای تو بوده.


حقیقته حقیقته ای همیشه تکیه گاهم...


ای تو شعر هر ترانم...


بی تو همدمی ندارم.


عاشق تویی،شیدا تویی


مریم پاکیزة من،


ای تو معنای صداقت...


تو حقیقتی،حقیقت.


تو عزیزی،نازنینی،


تو،تو این عشق ، عاشق ترینی


من به لطفت جون گرفتم...


مهربونم،به تو خو گرفتم.


تو رو دوست دارم...


تو رو دوست دارم...


تو رو دوست دارم...


تو رو دوست دارم...


تو رو دوست دارم...


تو رو دوست دارم...

تو ... من

 
تو مثل راز پاییزی و من رنگ زمستانم

چگونه دل اسیرت شد؟ قسم به شب
نمی دانم
 
تو دنیای منی، بی انتها و ساکت و سرشار

و من تنها در این دنیای دور از غصه مهمانم

تو مثل مرز احساسی، قشنگ و دور و نا معلوم

و من در حسرت دیدار چشمت رو به پایانم

غروب آخر شعرم پر از آرامش دریاست

و من امشب قسم خوردم تو را هرگز نرنجانم...
 

در امتداد موج

پرواز واژه ی غریبی است ...

هنگامی که آدمی را بر اوج می برد نابهنگام با کف برابرش می نماید ....

زندگی بی وقفه زیباست ...

زیبایی را در نهایت سختی هایش می توان دید ...

برخیز و تنها به آن روزی بیاندیش که دست یاری کسی را می طلبی که تنها برای تو بکوشد ...

آن روز نزدیک است ....

زندگی همواره دوراهی است ....

و بدان هر دو راه در انتها بن بستی بیش نیست ...

نه راهی برای بازگشت و نه راهی در پیش داری ...

دل را به کور سویی باید بسپاری که در روزنه ی عمیق پیش رویت می بینی ...

بدان تنهایی نمی توان دل خوش کرد ...

بدان هر دو راه به بن بست رسیده سراسرفراز و نشیب است ...

 سراسر پل های خرابی که نمی توان از آن گدشت ...

دل را بسپار به آنکه می دانی توانای وجودش را بی منت برایت خرج می کند ...

به آنکه از خود گذشتن در راه تورا برای خود نیاز می داند ...

به آنکه برای لحظه ای سخت نگذشتن به تو تمام سختی های عالم را با جان و دل می پذیرد ...

به آنکه اگر به بن بست رسیدی تنها تورا نگاه نمی کند ...

بر می خیزد دست به تیشه می برد .. بن بست های زندگیت را با تمام توانش می شکند ...

راه را با سختی هایش برایت هموار می سازد ...

با آنکه دوست داشتنت را تنها بهانه ای برای گفتن کلامش نمی داند ..

اگر می گوید با جان و دل آن را به دایره ی اثبات می رساند ....

تنها گفتن برای هر انسانی آسان است ...

وجودت را در اختیار کسی قرار بده که ذره ذره سلول های وجودش برای تو تپش بگیرد...

آری دانستن این که نوشتن آسان است را می دانم ....

اما بدان نوشتن برای من طریقی از شیوه ی زندگی من است ... مسیر من تویی ...

دوستت دارم بی وقفه

بی آنکه نا گفته ای را گفته از تو بخواهم ...

تنها تورا دوست دارم ...

توانای وجودم تنها برای تورا خوش دیدن می تپد ....

تورا دوست دارم همچون واژه های سنگینی که یارای نوشتن آن را نمی توان هضم کند ...

بی آنکه بدانی چقدر ....

دوستت دارم

... 

قطرات باران

تو را دوست دارم
در این
باران
می‌خواستم تو
در انتهای خیابان نشسته باشی
من عبور کنم
سلام کنم

لبخند تو را در باران می‌خواستم
می‌خواهم
تمام لغاتی را که می دانم برای تو
به دریا بریزم
دوباره متولد شوم

دنیا را ببینم
رنگ کاج را ندانم
نامم را فراموش کنم
دوباره در آینه نگاه کنم
ندانم پیراهن دارم

کلمات دیروز را
امروز نگویم
خانه را برای تو آماده کنم
برای تو یک چمدان بخرم

تو معنی سفر را از من بپرسی
لغات تازه را از دریا صید کنم
لغات را شستشو دهم
آنقدر بمیرم
تا زنده شوم…

پرسید چقدر مرا دوست داری ؟

آری پرسید و من جوابم را ناخودآگاه نوشتم ...

پسورد را از من بگیر ....

ادامه نوشته

طرح بی همتا

حرف دارم ...

زیاد ....

کی کجا ؟