مگه تو نگفته بودی؟
مگه تو نگفته بودی، همیشه باهام میخونی
تویه آه و رنج و حسرت، تو کنار من میمونی
مگه تو نگفته بودی، تویه قلب تو اسیرم
تویه تنهایی دنیات، دست تنهاتو میگیرم
تو نخواستی که دل من، همدم صدای غم شه
تو نخواستی واسه یک بار، یادم از یاد تو کم شه
گفتی اشک اون چشاتو، رویه چشمام مینویسم
سرتو بزار رو شونم، روی شونه های خیسم
وقتی امشب که تو نیستی، گریه همدمه چشامه
هق هقه نیمه شب من، بغض و غم سهمه صدامه
دست من چه سرده امشب، تویه این اتاق ماتم
عزیزم نیستی کنارم، وقتی دلتنگ صداتم
مگه تو نگفته بودی عشقو زندگی قشنگه
ولی خب نگفته بودی که همش بی آبو رنگ
تو همیشه گفته بودی وقتی عاشق میشه انگار
دل دریا رو گرفتی تویه دستای سپیدار
مگه نرخ خوبی چنده که تو برگای برنده
تو به این راحتی سوختی مگه تو نگفته بودی
من تو در یای جنونت دل دادم به آسمونت
باد بونامو سپردم به نگاه مهربونت
گم شدم تو دل بارون با یه حال عاشقونه
تو که گفتی نمیدونی پس بگو آخ کی میدونه
مگه من دوسِت نداشتم مگه عاشقم نبودی
مگه آخرین بهانه واسه دلم نبودی
مث گل مث یه سایه مث بی کران دریا
مث یه حس عجیبی توی صندوقچه رویا
مگه تو نگفته بودی وقتی دل می کنی از من بهم خبر میدی ؟؟؟ مگه تو نگفته بودی وقتی دلت یه جای دیگه می خواد بره بهم خبر میدی ؟؟؟ چرا هنوز ...؟؟؟
حداقل خبر بده تا دل تنهام ٬ تنهاتر از این نشه !!! حداقل بگو تو ذهنم با رویای کسی زندگی نکنم که در کنار دیگری آرام می گیرد ... این نامردی به کسیه که کنارته !!! حداقل بگو مطمئن بشم که رفتی و دیگه فراموشم کردی !!! بغلمو چفت و محکم بگیرم که دیگه قرار نیست توش کسی بیاد آروم بگیره !!!
بگم که باهاش کنار بیاد ... بگم مث همیشه به تنهایی قبلش برگرده !!!
تصور اشتباه تو اینست که بعد تو نیلوفر دیگری می آید ... سخت در اشتباهی
من تو نیستم !!!! اگر تو اینگونه هستی !!! من اینگونه نیستم !!!
من تمام وجودم را تقدیم دختری کردم که اکنون نمی بینمش ...
خیلی دورتر در کنارم بود این نزدیکی بوی دروغ و دورویی همه جارا فراگرفت !!!
من آن نیلوفر زخمی خود را می خواهم که سخت در آغوشم اشک می ریخت !!!
من آن نیلوفر سال پیشم را می خواهم که سخت دور بودیم اما در یاد هم !!!
آن نیلوفری که خود می گفت: حتی زمانی که از هم دلگیر بودیم بی تو سختم بود!!!
من نمی شناسم این که کنون است ... این غریبه است ...
آن نیلوفر من در حسرت آغوش من سخت می جنگید
این یکی آغوشم را تحویل نیلوفر بعدی می کند !!!!
آن نیلوفر سابق برای بودنم بهانه می جست !!!
این یکی برای نبودنم راه می جوید!!!
آن نیلوفر من شب ها از ترس مرا در آغوش می گرفت !!!
این یکی در جای دیگری خود را آرام می بیند !!!
آن نیلوفر من تنها برای من در مسنجرش روشن بود !!!
این یکی تنها برای من خاموش است !!!
آن نیلوفر من تنها برای من دوستت دارم را بکار می برد !!!
این یکی برای !!!!
آن نیلوفر من برای عشقش می جنگید با عالم آدم !!!
این یکی تا تیشه بر ریشه دید دیگری را نیم نگاهی زد !!!
افسوس و صد افسوس که هرچه اورا فریادی سر دادم
گفتم خلق و خوی دوست بالاخره روی آدم تاثیر میزاره
اما گوش دل نسپرد !!! چه شد ؟؟ شد یکی شبیه آنکه برایش مهم تر بود!!! کسی که سخت در مدتی کثیر روزگارش را بهم خواهد ریخت !!!!
آن نیلوفر من سنگ نبود ... آب روان بر جویباری بود که تنها با هرم نفس های من گرم می شد ...
آن نیلوفر من متضاد و مترادف را می فهمید ...
به راحتی جایگزین نمی کرد ...
برای به دست آوردن دیگری تنهایی را نمی طلبید !!!
از حرف های من که عصبی می شد فریادش را به گوش می رساند ...
عصبانیتش ٬ فریاد هایش ٬ دردودل هایش ٬ غر زدن هایش تنها برای من بود ...
حتی اگر از من دلگیر بود .... نــــــــــــــه دیــــــــــــــــگــــری :)
به غم من نمی خندید ... با غمم غمگین بود .. اشکم را پاک می کرد !!!
دور می شد اما حتی در دور بودنش آرام جان من بود نه کابوس شب های تارم !!!
آن نیلوفر که تمامیت زندگی مرا از آن خود کرده بود به کسی تبدیل شد که تنها اسمش مرا یادآور خاطراتم هست و دیگر هیچ !!!!!!!
خدایا نگو دل به کسی سپرده بودم که از اول با من .... !!!
او نیلوفری روییده در کنار مرداب زندگی من بود .. تنهایم نمی گذاشت ..
این که من اکنون می بینم تا ریشه خود را خراشیده دید دستان ناتوانم را به فراموشی سپرد !!!
طلبه ی تنهاییش را حتی با صحبت با دیگری نمی گذراند و من سخت اشک آلودم ...
سخت است اینکه او می گوید و از خاطر برده آن شب های زیبایمان را....
چه سخت آن نیلوفر سابق خود را می خواهم که در کنارم دست در دستانم بود..
بی بهانه سر بر روی پایم می گذاشت ...
بی بهانه دست در موهایش می بردم ... نوازشش می کردم!!!!
بوسیدن را بی آنکه درخواست کند می انجامید !!!
دستان مرا محکم می فشارد !!!!
محکم در بغلم می گرفت !!!!
دلم برای خال انگشت شصتش تنگ شده !!!
خدای من نیلوفرم را می خواهم ....
آن نیلوفر سابق که به بهانه های مختلف دوربرم بود ...
افسوس پسر ... چشمانت را باز کن .... او رفته؟؟؟
او به کابوسی شبانه تبدیل شده است که حتی نمی خواهد تورا ببیند..ای پسرک دیوانه او تورا با مرداب تنهاییت تنها گذاشت ...