چرا فکر می کنی که از یادم رفتی ؟؟

چرا خودتو غریبه می گیری با من ؟؟؟

من هنوزم همون یار قدیمی ... دوست صمیمی ... همون ....

تو تا به انتهای جانم تا به لحظه ی مرگم قطعا در خاطرم هستی و وجودم سراسر عشق توست...

تو اگر نباشی من نیستم ...

تو نجوای شب و سودای همه جان و جهان منی 

تو به ظاهر رنجیدی و نمی بینی آنکه در تاب تو از جان می گذشت ...

تو به ظاهر ها نگاه می کنی من به باطن ها وجودم در تب و تاب تو بود ... 

قطر ه ی اشکت سرازیر است ولی من قطره ی جانم به پایت ریختم ...

تو بدان بی تو به سر نمی رسد ...

باش تا خواهی ببینی میرسیم ...

شاید امروز از همه مشکل نبایستی گریخت ...

تا که سختی در رهت بینی به معنای بلندش ناب شیرینی است

من تحمل دارم این سختی و از جان کندنم 

لیک من نتوان ببینم اشک بر چشمان تو ...

چشم تو سودای ناب عاشقی است ..

اشک مریز و تن بده امید را ..

تا تو امیدوار باشی من به فردا می رسم..

طاقتت باشد عزیزم من همان مرد قدیمم ...

من همان آلوده ی عشق و گرفتار عجیبم ...

من همان هستم که بودم ...

من همان هستم که بودم ...

تو بمان و من همه سختی عالم را میسر می کنم ...