برای نیلوفرانه ترین نیلوفرم ...

 

آغوش تو گناه نیست

من در آغوش تو آرامش یافته ام

که هیچ گناهی با آرامش مأنوس نیست

آغوش تو گناه نیست

من در آغوش تو امنیت را احساس کرده ام

...
که در هیچ گناهی امنیت محسوس نیست

آغوش تو گناه نیست

من در آغوش تو تمام زیبایی را لمس کردم

که در هیچ گناهی زیبایی ملموس نیست

پس امانم بده

 
که تا ابد در دل این زیبایی

 
آرامش یابم
 

دوست دارم

 

تو را به جای همه روزگارانی که نمی‌زیسته‌ام دوست می‌دارم


برای خاطر عطر گسترده بیکران و برای خاطر عطر نان گرم


برای خاطر برفی که آب می‌شود، برای خاطر نخستین گل


برای خاطر جانوران پاکی که آدمی نمی‌رماندشان


تو را برای خاطر دوست داشتن دوست می‌دارم

 

تو را به جای همه زنانی که نشناخته‌ام دوست می‌دارم



تو را به جای همه زنانی که دوست نمی‌دارم دوست می‌دارم

به نام او که جز او را نمی بینم

چندین سال پیش…


امروز  بود که پا به این دنیا گذاشتی


انگار همین دیروز بود که پاییز را پشت سر گذاشتی


خدا یکی از فرشته های زیبا و مهربانش را به این دنیا هدیه داد


تویی آن هدیه ی زیبا از طرف خدا برای این دنیا

بهار تو را دید و تو شدی آغاز زیباییها


بهار تو را دید و تو شدی آغاز شکفتن گلها


از همان روز خدا تو را به من داد ، عشق تو را در قلبم مثل رازی پنهان قرار داد


سالهایی نیز که تو نبودی اما عشق تو بود قلبم پر از آرامش و عشق و محبت بود


میدانستم یکی مثل تو به این دنیا آمده و در راه است ، و این دل من است که خودش میداند و چشم انتظار است


لحظه ی به دنیا آمدن تو ، لحظه شکفتن غنچه ای است در میان گلبرگهای سرخ قلبم که گلستان میکند باغ وجودم را


در لحظه آمدنت دنیا به سوی تو مینگرد تا لحظه شکفتن زیباترین گل را ببیند

و آمد روزی که که یک قلب عاشق مثل قلب من این گل زیبا را از شاخه اش بچیند و در گلدان وجودش بگذارد!


خدایا هر چه آفریدی برایم یک طرف ، این فرشته ی زیبا را که به من هدیه دادی یک سوی دیگر


آرزوی من همیشه همین سو بوده ، این فرشته ی زیبا از آغاز تولدش در قلب من بوده

که اینگونه قلب من در روز میلادش پرتپش و شاد است ، هر تپشش فریاد عشق و آواز است


که میزند با هر تپش فریاد عشق، عزیزم تولدت مبارک ،هدیه من به تو یک دنیا عشق!

 

تولد تو ... زیباترین نعمت الهی من

 

اگر باران بودم انقدر می باریدم تا غبار غم را از دلت پاک کنم

اگر اشک بودم مثل باران بهاری به پایت می گریستم

 اگر گل بودم شاخه ای از وجودم را تقدیم وجود عزیزت میکردم

 اگر عشق بودم آهنگ دوست داشتن را برایت مینواختم

ولی افسوس که نه بارانم نه اشک نه گل و نه عشق

اما هر چه هستم دوستت دارم

تولدت مبارک

 

....................................................

 

تولد تو تولد من است

من تمام طول سال بیدار مانده ام

که مبادا روز تولد تو تمام شود

و من در خواب بمانم

و نتوانم به تو بگویم

تولدمان مبارک !؟

 

............................................................

 

خواستم برایت هدیه بگیرم

گل گفت: که مرا بفرست که مظهر زیباییم

برگ گفت: که مرا بفرست که مظهر ایستادگی ام

بید گفت: که مرا بفرست که مظهر ادبم که همیشه سر به زیر دارم

به فکر فرو رفتم و

سرم را به زیر انداختم به ناگاه قلبم را دیدم

که بهترین چیز در زندگیم هست

به ناگه فریاد زدم

که قلبم را می فرستم

تولدت مبارک

 

...................................................................

 

کدامین هدیه را به قلب مهربانت تقدیم کنیم

که خود گنجینه ی زیبایی های عالمی؟

ای شیرینی لطیف ترین سرود طبیعت،

چگونه خدا را برای چنین بخشش رنگینی شکر گوییم؟

تولدت مبارک

 

تو در تنهایی ...

پـای درختـــــــــــــ پــاییـــــزی احســـــاسـم

          کمـی آن طــرف تــــر از

                                      مـــــــــــرز واقعیــــــت و ســـــــــــــــراب

آنجـا حـــــــوالـی رویــــــاهـای عــــــاشقانـه ام

حــــــوالـی خـــــــواب هـای رنگینــــــــــــــــــــم

.......

ادامه نوشته

دو همسفر !!!

کشتی در طوفان شکست و غرق شد . فقط دو مرد توانستند به سوي جزیره ی کوچک بی آب و علفی شنا کنند و نجات یابند.

 دو نجات یافته دیدند هیچ نمی توانند بکنند، با خود گفتند بهتر است از خدا کمک بخو ا هیم .

بنابراین دست به دعا شدند و براي این که ببینند دعاي کدا م بهتر مستجاب می شود به گوشه ا ي از جزیره رفتند.

نخست، از خدا غذا خواستند . فردا مرد اول، درختی یافت و میوه اي بر آن، آن را خورد . اما مرد دوم چیزي براي خوردن نداشت.

هفته بعد، مرد اول از خدا همسر و همدم خواست، فردا کشتی دیگري غرق شد، زنی نجات یافت وبه مرد رسید. در سمت دیگر، مرد دوم هیچ کس را نداشت.

مرد اول از خدا خانه، لباس و غذاي بیشتري خواست، فردا، به صورتی معجزه آسا، تمام چیزها ییکه خواسته بود به او رسید. مرد دوم هنوز هیچ نداشت.

دست آخر، مرد اول از خدا کشتی خواست تا او همسرش را با خود ببر د . فردا کشتی اي آمد و درسمت او لنگر انداخت، مرد خواست به همراه همسرش از جزیر ه برود و مرد دوم را همانجا رها کند .

پیش خود گفت، مرد دیگر حتما شایستگی نعمت هاي الهی را ندارد، چرا که درخواستها ي ا وپاسخ داده نشد، پس همینجا بماند بهتر است.

زمان حرکت کشتی، ندایی از آسمان پرسید: چرا همسفر خود را در جزیره رها می کنی؟

پاسخ داد : این نعمت هایی که به دست آورده ام همه مال خودم است، همه را خود درخواست کرده ام.

 درخواست هاي او که پذیرفته نشد، پس لیاقت این چیزها را ندارد.

ندا، مرد را سرزنش کر د : اشتباه می کنی . زمانی که تنها خواسته او را اجابت کردم، این نعمت ها به تو رسید.

 مرد با حیرت پرسید:مگر او از تو چه خواست ؟؟؟؟؟؟؟؟؟

ندا پاسخ داد:

از من خواست که تمام خواسته هاي تو را اجابت کنم!!

!!!

در هر 3ثانیه یکی تو دنیا میمیره... 1،2،3 الان یکی مرد!

یادت باشه یکی از این سه ثانیه ها سهم ماست !

پس قبل از اینکه به 3 برسیم قدر همدیگرو بدونیم و از کنار هم بودن لذت ببریم!

یک ...... دو.........

می نویسم سر خط

من به مهمانی دنیا رفتم:

من به دشت اندوه

من به باغ عرفان

من به ایوان چراغانی دانش رفتم.

رفتم از پله ی مذهب بالا.

تا ته کوچه ی شک ،

تا هوای خنک استغنا،

تا شب خیس محبت رفتم.

من دیدار کسی رفتم در آن سر عشق.

رفتم، رفتم تا زن،

تا چراغ لذت

تا سکوت خواهش

تا صدای پر تنهایی.

.

.

روح من در جهت تازه ی اشیا جاری است .

روح من کم سال است.

روح من گاهی از شوق ، سرفه اش می گیرد.

روح من بی کار است:

قطره های باران را ، درز آجر ها را ، می شمارد.

روح من گاهی ، مثل یک سنگ سر راه حقیقت دارد.

.

.

من به سیبی خوشنودم

به بوییدن یک بوته ی بابونه:)

من به یک آینه ، یک بستگی پاک قناعت دارم...

.

.

زندگی یافتن سکه ی ده شاهی در جوی خیابان است...

زندگی مجذور آینه است.

.

.

:)

چتر ها را باید بست

زیر باران باید رفت..

فکر را ، خاطره را ، زیر باران باید برد.

دوست را زیر باران باید دید:)

عشق را زیر باران باید جست.

زیر باران باید بازی کرد.

زیر باران باید چیز نوشت ، حرف زد ، نیلوفر کاشت...

.....

رخت ها را بکنیم

آب در یک قدمی است...

.

.

ساده باشیملبخند

.

.

گفته ها ناگفته ها ...

شب و احساس دلتنگي
از اينجا تا خيال تو
زمانی نيست كه رفتي و
بهونه مي كنم جات و
رها شو با من اين لحظه
هوا عطره تو رو داره
دوباره خونه دلگيره
چشام تا صبح بيداره
مي خوام تا حس كنم ماه و
تو آغوشم كناره تو
چقدر لمس تنت خوبه
مي گيرم حس دستات و
يه فرصت از چشات مي خوام
يه لحظه با تو تنها شم
توي آرامش دستات
بمونم تا كه پيدا شم
صدام كن كه خيال تو
منو تنها نميذاره
دلم از حس دلتنگي
توي اين لحظه بيزاره
نباشي بي تو تاريكم
توي تصويره آئينه
تو مي رقصي و چشم من
فقط رويات و ميبينه
هنوزم وقت تنهايي
نگاهم بهونه مي گيره
تو رو مي خوام و دور از تو
يه جورايي نفس گيره

اشتباه نرو !!!

ای بازیگر گریه نکن ما هممون مثل همیم
صبحا که از خواب پا میشیم نقاب به صورت میزنیم
یکی معلم میشه و یکی میشه خونه به دوش
یکی ترانه ساز میشه یکی میشه غزل فروش


کهنه نقاب زندگی تا شب رو صورتهای ماست
گریه های پشت نقاب مثل همیشه بی صداست
هر کسی هستی یه دفعه قد بکش از پشت نقاب
از رو نوشته حرف نزن رها شو از پیله ی خواب!

نقش یک دریچه رو رو میله ی قفس بکش
برای یکبار که شده جای خودت نفس بکش
کاشکی میشد تو زندگی ما خودمون باشیم و بس
تنها برای یک نگاه حتی برای یک نفس
تا کی به جای خود ما نقاب ما حرف بزنه
تا کی سکوت و رج زدن نقش نمایش منه !

میخوام همین ترانه رو رو صحنه فریاد بزنم
نقابمو پاره کنم جای خودم داد بزنم!!

 

چه انتظار سختی

سر بزار روی قلبم بیقرار 

نمیدونی که بی تو چه حالی دارم

مهربون مث ماه آسمون

روی قلبم یک نشون از تو دارم

 

انتظار بسه دیگه تنهام نزار

تو که نیستی سخته بی تو بمونم

لحظه ها آروم آروم بی صدا

میگذرن اما هنوز از تو دورم

 

واسه نگاه تو امشب چه بی تابم

دلواپسو تنها با گریه میخوابم

دنیا واسم بی تو یه زندونه

هر کس تو رو دیده

دردمو می دونه

 

تو حضور بی کسی هام

اگر گاهی پابزاری

یه نفس مونده به آخر

پا رو غصه ها بزاری

تو یی که تا همیشه

توی قلبم می مونی

تویی که بهتر از من

این حالمو میدونی

  

انتظار بسه دیگه تنهام نزار

تو که نیستی سخته بی تو بمونم

لحظه ها اروم اروم بی صدا

میگذرن اما هنوز از تو دورم

 

واسه نگاه تو امشب چه بی تابم

دلواپسو تنها با گریه میخوابم

دنیا واسم بی تو یه زندونه

هر کس تو رو دیده

دردمو می دونه

 

من فقط یه آرزو دارم

من فقط یه آرزو دارم...

اونم اینه که با تو باشم 

 اینکه یه روز بارونی 
زیر چتر تو جا شم

هرچقدر دور باشی ...بازم به من نزدیکی
دلمو روشن کن تو اوج تاریکی
فقط خود تو..آخه جز تو کی؟

بارون
آروم ،آروم میباره..
منو یاد لحظه های با تو بودن میاره

بــــــــــارون
آروم میباره..
منو یاد لحظه های با تو بودن میاره
....
دلم تنگ برای دستات، دستایی که آرامش میداد
بارون میاد و دلم بازم..تــورو میخواد

هرچقدر دور باشی ...بازم به من نزدیکی
دلمو روشن کن تو اوج تاریکی
فقط خود تو..آخه جز تو کی؟

بـــــــــارون
آروم ،آروم میباره..
منو یاد لحظه های با تو بودن میاره

بــــــــــارون
آروم میباره..
منو یاد لحظه های با تو بودن میاره
 

عاشقتم لعنتی

آهای تویی که از چشات یه عمریه دوره دلم
به خاطر داشتن تو همیشه مغروره دلم
 
اسکله ناز چشات حریم امن قایقم
تو ساعت یه ربع عشق عقربه دقایقم
 
گرمی دستای تو رو به صدتا دنیا نمی دم
هر وقت که یارم تو بودی بی کسی رو نفهمیدم
 
نفهمیدم چجور گذشت بی کسی یا با کسی
نفهمیدم چجور گذشت قصه تلخ نا کسی
 
 
تو بند دل سلوله عشق حبس نگاتو می کشم
ولی بازم رو میله هاش عکس چشاتو می کشم
 
آی قصه بی سر وته شعر بدونه قافیه
برای مرگ این صدا نبودن تو کافیه

خیلی خواستم که توی دستات جای دستامو ببینم

 

خیلی خواستم بمونی نشد

منو عاشق بدونی نشد

با نگاه سنگی تو

دل من شکستنی بود

همه ی داروندارم حالا دیگه رفتنی بود

یه خداحافظ ساده

گفتگوی آخر ما

حسرت عاشقی مونده رو دل در به در ما

خیلی خواستم بمونی نشد

منو عاشق بدونی نشد

ببخش اگه آخر عشق ما

چیزی جز پشیمونی نشد

منو تنهایی و گریه

شاید این قسمت من بود

التماس توی چشمام واسه ی عاشق شدن بود

تو به من خندیدی، رفتی ،حتی یه نگاه نکردی

رفتنت واسه همیشه ست

میدونم برنمی گردی

خیلی خواستم بمونی نشد

منو عاشق بدونی نشد

ببخش اگه آخر عشق ما

چیزی جز پشیمونی نشد

چشم به در منتظر تو

تو  به انتظار رفتن

من به فکر با تو بودن

تو به فکر دوری از من

اما با این همه دوری هنوزم عاشقم انگار

هنوزم فکر سلامم بعد اون خدانگهدار

خیلی خواستم بمونی نشد...

منو عاشق بدونی نشد ....

:)