گفتی که طلب کن تو مرا تا که بیابی

چون همسفر عشق شدی مرد سفر باش

هم منتظر حادثه هم فکر خطر باش

هر منزل این راه بیابان هلاک است

هر چشمه سرابیست که بر سینه خاک است

در سایه هر سنگ اگر گل به زمین است

نقش تن ماریست که در خواب کمین است

در هر قدمت خار هر شاخه سر دار

در هر نفس آزار هر ثانیه صد بار

گفتم که عطش می کشدم در تب صحرا

گفتی که مجوی آب و عطش باش سراپا

گفتم که نشانم بده گر چمشه ای آنجا ست

گفتی چو شدی تشنه ترین قلب تو دریاست

گفتم که در این راه کو نقطه ی آغاز؟

گفتی که تویی تو خود پاسخ این راز

چون همسفر عشق شدی مرد سفر باش

هم منتظر حادثه هم فکر خطر باش

سلام بر تو ای همسفر ...

شروع را رقم زدیم تا پیش به سوی آینده رویم ...

مبادا دلت بلرزد همسفر ...

بیا دست در دست هم دهیم فردا را بسازیم ...

برخیز ...

صعود و سقوط ... عرش و فرش .. بالا و پایین ...

همسفر مبادا دلت برنجد ...

قرص بدار دل را که من در تمامی راه ذره ای کم نمی آورم ...

دستت را به دستم ده ... آغوشم را محکم بگیر...

امروز را برای ساختن فردایی زیبا می پیماییم ...

همسفر ...

آرام گیر ... سنگ صبورت می شوم ...

تکیه کن .... استوار می مانم ...

دل گرم باش ... پایدار می مانم ...

قرص و محکم باش من تا به انتها برایت شعر آغاز می خوانم ...

دوستت دارم تا به آخر ...